Sunday, February 4, 2007

محمد داؤد رزميار

محمد داؤد رزميار
کنگره وحدت بمثابه کنگره پيروزی نيروهای چپ و دموکراتيک

از بُن تا توکيو،لندن، ده ها نشست بين المللي ،لويه جرگه ها،مراحل عبوری،انتقالي،انفاذ قانون اساسي،انتخابات رياست جمهوری،پارلماني،تغيير و تبديل کادری،تبليغات گسترده در حمايت از حاکميت – گرداننده گان رژيم و حاميان جهاني آنها نتوانسته اند داروی شفابخش برای التيام زخمها و دردهای دوامدار برای علاج جامعه پيش کش نمايند .روز تا روز يأس و نااميدی،عدم اعتماد و بي باوری بالای سياست و عملکرد مقامات حاکم بيشتر و بيشتر مي گردد.

با يک حساب ساده هر گاه به هر آنچه مي گذرد نظرانداخته شود،با تمام تلاش و پشتيباني گسترده مالي و معنوی در سطح بين المللي روزگار عادی مردم بد و بدتر شده،فاصله ميان فقر و ثروت به گونه يي بي مانند در طول تاريخ کشور ما داد و بيداد مي کند .مسلماً نتيجه اين است که سياست نادرست،ادارهء ناسالم و بي کفايت،سياست کادری جانبدارانه،غيرمردمي و غيردموکراتيک فضای سياسي و نظامي – اجتماعي و اقتصادی را بي ثبات ساخته و سبب دهها و صدها مشکل گرديده تا سرحدی که دور کردن آن از راه پيشرفت و ترقي برای چنين يک اداره غيرممکن و لاينحل جلوه مي نمايد .
کساني که مسوليت را پذيرفته اند نتوانستند و يا نخواستند پرابلم ها را در اسرع وقت حل نمايند.عناصر و عوامل مضر برای پيشرفت از ريشه نه خشکيد .از بي جا نمودن کادرهای ناسالم ترسيدند و حتا گاه گاهي در برابر آنها عجز و ناتواني نشان دادند.واقعيت اين است که با چنين اداره غيرفعال و عاقبت نه انديشانه و غيرمسؤل در قبال منافع ملي و مردمي غير مقدور به نظر ميرسد که حيات اجتماعي و اقتصادی دموکراتيزه گردد ،و سرانجام مردم بتواند در زير آسمان نيلگون و آفتابي خود قدری نفس راحت بکشند .
ما کوتاه بين نيستيم،درست خواهد بود اگر گفته شود در سالهای اخير گامهای مثبتي نيز برداشته شده اما بسيارکُند و به آهستگي که سوگمندانه دردهای اساسي را درمان نکرده،از شرايط و امکانات نهايت مساعد استفاده مطلوب بعمل نيامده است؛نبود اردوی ملي و پوليس مردمي،فساد اداری،رشوه تا سرحد خيانت،تعصبات مليتي،قومي و گروهي (رويارويي در پارلمان)،کمبود تعليم و تربيه سالم،پايين بودن خدمات صحي،بيکاری،صعود سرسام آور قيمت ها،سطح نازل درآمد کارمندان و کارگران،افزايش کشت خشخاش،بالاگرفتن امراض ساری،انحطاط اخلاقي در بين جوانان که از شلاق و درد آن مردم داد و بيداد مي کنند و فغان شان در سرتاسر کشور بالا گرفته است،همه و همه نمايانگر آنست که مردم باور و اعتقاد شانرا نسبت به اقدامات دولت و آينده شان از دست دهند .
علي رغم انتظارات و توقعات در داخل و خارج،آناني که مانع رشد،پيشرفت،سازنده گي و آبادی جامعه هستند و نقش بازدارنده را ديروز و امروز و در طول تاريخ بازی کرده اند هنوز هم بر مسند قدرت تکيه زده اند.دست درازی به جان و مال مردم،دارايي و ثروت عامه کوتاه نگرديده است و به زورگويي آنها پاسخ داده نمي شود و حتا گا

و بيگاه اينجا و آنجا درين و آن مقام ستيژ تبليغاتي در اختيارشان گذاشته مي شود تا در مخالفت و ضديت با کساني که در دفاع از منافع ملي دست و نام پاک دارند حمله نمايند .فضای همکاری مثمر و مؤثر را خدشه دار سازند .قطب بندی،صف بندی و رده بندی ديروز را عميق تر ساخته،آتش مي افروزند تا محيط اعتماد را بسوزانند و بالاخره آب را گل آلود کرده ماهي بگيرند.
قضاوت را بمردم خود مي گذاريم که خوب را از بد چگونه تشخيص مي دهند.حوادث سالهای اخير تاريخ دور و درازی ندارد تا از حافظه هم ميهنان ما زدوده شده باشد .بياييد به صدای رسا زحمتکشان رنجديدهء خود که از مسجد و مدرسه،ادارات،فابريکه ها،مزرعه ها و بالاخره از قرأ و قصبات،از کران تا کران کشور بلند و بلندتر شنيده مي شود،گوش فرا دهيم که چه ميگويند و چه مي خواهند،چه قضاوت کرده و مي کنند.
موضعگيری و موقف نيروهای چپ و دموکراتيک در قبال اوضاع و احوال فعلي،مساله سوال برانگيز و با اهميتي است که به آن بايست پاسخ قانع کننده ارائه گردد.دور از عدل و انصاف خواهد بود که جنگ ببرها را از بالا تماشا کرده و در برابر مشکلات نظاره گر باشيم .چنين انتظار از نهاد غلط،گمراه کننده و غير واقعبينانه مي باشد .شانه خالي کردن از مسوليت و نپذيرفتن آن بخصوص درين مرحله حياتي و تاريخي،غيرمردمي و ارتجاعي محسوب مي گردد.به باور کامل غير متحرک و بي تفاوت بودن درين کارزار نه تنها نقيصه،بلکه گناه بزرگ تلقي مي گردد.کساني که خود را وارثين مبارزات مترقي و وطنپرستانه ميدانند،نبايد از ابتکار عمل در کم ساختن و بالاخره نابودکردن رنجهای بيکران مردم دست بگيرند و تماشاگر باقي بمانند.
در سالهای اخير بي باوری هموطنان ما گواه زنده بر عدم اعتماد آنها از سياست بازی های زيرخيمه مي باشد،واقعيت های موجود،بحران همه جانبه را دامن زده و جامعه را در مرداب سياست های ارتجاعي و غير مردمي فرو برده است .با وجود اين وضع دراماتيک،داد و بيداد،تقاضاهای مکرر و دوامدار مردم،نيروهای تحول طلب و ترقي پسند نتوانسته و يا نخواسته اند موقف روشن،فعال و تعين کننده داشته باشند .در حالي که جامعه ما هرگز آماده چنين تحولات مترقي و دموکراتيک نبوده که امروز شرايط برای آن آماده است .نيروهای ملي و دموکراتيک،با اتکا به مردم عذاب ديده و رنج کشيده خود توانايي آنرا دارند که در چارچوب قانون اساسي،آزادی های مطرح شده،با شيوه کاملاً مسالمت آميز،دور از ماجراجويي در سمت تحولات بنيادی و حياتي ابتکار عمل و مبارزه را به عهده بگيرند .
درين مقطع زماني ضرورت مبرم پنداشته مي شود،تا نيروهای دموکراتيک در پيشاپيش شعارهای روز و خواستهای بر حق توده های مليوني کشور ما قرار گيرند، و اعتراضات مسالمت آميز را سمت و سويي پُربار تر بدهند .
با صراحت و قاطعيت گفته مي توانم که شيوه مبارزه نهضت فراگير دموکراسي و ترقي افغانستان تحريک آميز،ماجراجويانه و چپ افراطي نيست و نخواهد بود.نهضت فراگير با هرنوع ماجراجويي،فعاليت غيرقانوني که آب را گل آلود سازد و روند طبيعي و سالم تکامل جامعه را برهم بزند و به فرصت طلبان و بنيادگرايان موقعيت محکمتری بدهد نه تنها مخالف بلکه برعليه آن مبارزه مي کند.مبارزات و فعاليت های سياسي ما در چارچوب قانون اساسي تنظيم گرديده و ادامه پيدا خواهد کرد،البته اين بدان معنا نيست و نخواهد بود که روحيه تهديد،فشار و شانتاژ از احساس مسوليت را که در قبال منافع ملي،اعاده امنيت و آرامش،پيشرفت و ترقي داريم کنار بزند و نتوانيم نقش سازنده و تاريخي خود را در تحقق آرمانهای ملي و مردمي به نحو شايسته به انجام برسانيم .
بگذار کساني که در اين و آن گوشهء از حاکميت کمين گرفته اند و برضد نيروهای چپ و دموکراتيک توطئه چيني مي کنند،ما را به جرم تأمين عدالت اجتماعي،رفاه عامه،ريشه کن کردن بيکاری،تعليم و تربيه و صحت عامه مجاني،نابودی کشت خشخاش و قاچاق آن،تأمين حقوق زنان،احترام به حقوق بشر،خاصتاً وحدت ملي،در صورت مبارزات مشروع،قانوني،دموکراتيک و مسالمت آميز متهم مي سازند،بايد بدانند که مسوليت به عهده آنها خواهد بود تا در برابر عدالت مردمي پاسخ بدهند.
دوستان گرانقدر،شيفته گان راه دموکراسي و ترقي !
تحقق آرمانهای والا و انساني که در دل پرورانده و از آن سخن مي گوييم به مبارزه فعال و کار ساز ضرورت مبرم احساس مي گردد.مهر سکوت برلب زدن،در زيرسايه پُت پُت خزيدن و از سايه ترسيدن به اميد اين و آن زنده گي کردن شيوهء مبارزه عناصر مترقي و تحول طلب نبوده و نيست .داشتن جسارت،ابتکارعمل، معقوليت و درايت سياسي توأم با احساسات وطنپرستانه و ملي، راه مبارزهء تحول طلبان بوده و مي باشد .انحراف چپ و راست متناقض و متضاد با شيوه های اصولي مبارزه بوده که از ريشه با آن مخالفت داشته و نبايد در اوضاع و احوال با اهميت کنوني و يا سؤ استفاده از شعارهای جاری جاگزين مبارزات دموکراتيک و دورانساز گردد.
نسخه و داروی نجات بخش در پياده نمودن آرزوهای شريفانه همانا وحدت و همبسته گي ما بوده و اين يگانه راه است .
برای توصل به اين هدف مبارک طرح کنگره وحدت بمثابه گام تاريخي مطرح و پيشکش گرديده است .هيچ معضلهء ديگر باقي نمانده که ما را از هم جدا و دور نگهدارد تا تک تک به فعاليت ادامه دهيم .جهت تحقق اين آرزو پرنسيپ های اساسي،اصول کلي و کليدی برای گشايش ديالوگ و تفاهم انعکاس يافته و تقديم همه نيروهای خواستار وحدت و يکپارچگي مبارزه ترقي خواهانه در يک صف واحد گرديده است .قابل يادآوری است که شور و شوق،علاقمندی فعالين و طرفداران نهضت فراگير درخور تخسين مي باشد .در حالي که اين احساس قابل ارج است،اما تاکيد مي نمايم که حجم کار از لحاظ کمي و کيفي پاسخ گوی مقتضيات زمان نبوده و ضرورت آن پنداشته مي شود که به آن تکانه يي جديد و جدی داده شود .از جانب ديگر عمل و عکس العمل ساير نيروهای دموکراتيک بصورت قطع در اين استقامت زياد محسوس و مطلوب نبوده و توجه لازم به آن مبذول نداشته اند.زمان ميگذرد،از سال روان قريب دوماه سپری گرديده است.تدوير کنگره که در سال روان پيش بيني شده به سرعت عمل،درايت سياسي،همسويي و همنوايي فکری تمام طرفداران راه ترقي و دموکراسي نياز دارد که وقت آن بايد دقيقاً دقيقه شماری گردد.
دوستان گرانقدر و همسنگر!
طرفداران و اعضای نهضت فراگير بدون بلندپروازی و خود محوری بمثابه سپاهيان ترقي و دموکراسي رسالت خود مي دانند تا هرچه زودتر و عاجلتر خلاء سياسي در بين نيروهای دموکراتيک پُر گردد.کنگره وحدت نه تنها شعار بلکه گام نخستين در جهت اتحاد و همبستگي نيروهای ملي و مترقي تلقي مي گردد.برای رفع خلاء موجود عاجلاً به بگو مگو های اضافي،غيرسازنده و بازنده بايد خاتمه داده شود .هرچه زودتر بايد درب دکان گفته ها و کرده های هرزه،ميان تهي و فريبنده را که در بازار سياست خريداری ندارد برای هميشه قفل زد.
اعتقاد ما به اصل دموکراسي و پلوراليزم سياسي خدشه ناپذير و پا برجا بوده و مي باشد.تأييد و دفاع از اين اصل بازنده نداشته و تمام نيروهای دموکراتيک برنده خواهند بود .درين چارچوب ادامهء مذاکرات و دستيابي به توافقات عملي به نظر مي رسد.فقط جسارت و جرأت اخلاقي در کار است تا يخ ها آب گردند،موانع ميکانيکي از بين برده شود و همه با يک هدف در يک صف واحد و مستحکم حضور فعال سياسي پيدا کنند .اگر خود محوری،خودخواهي روشنفکرانه،رقابت های غير اصولي،عقب مانده گي سياسي که عده يي را در خود فرو برده نابود گردد،معضلهء باقي نمي ماند تا همبستگي و اتحاد نيروهای پيشرو تأمين نگردد.
نهضت فراگير در بازسازی و نوسازی سياست های کنوني وارد رقابت سالم شده و رسالت خود را تا پيروزی و تحکيم آن ادامه خواهد داد.برای حصول اين امرملي و تاريخي از هيچگونه سعي و تلاش دريغ نکرده و نخواهيم کرد.با تواضع و فروتني به همه مراجعه کرده و مکرراً مراجعه خواهيم کرد.بياييد تا دير نشده زمان و فرصت طلايي را از دست ندهيم.مهمترين و با ارزشترين مرحلهء از خدمت گزاری ما فرا رسيده است .
خوشبختانه مهر تائيد عدالت مردمي بالای اوراق و کارنامه های ديروز و امروز به کميت و کيفت زنده گي ما زده شده است .بياييد همه با هم اين افتخار را جاودانه با خود داشته باشيم تا نسل آينده از همه سربازان و سرسپرده گان راه دموکراسي و ترقي با سربلند ياد کنند ./

برگرفته از شماره دوم سال چهارم ماهنامه مشعل

”لوئیز ایناسو لولا دا سیلوا

رای مردم به ادامه ی اصلاحات در برزیل



”لوئیز ایناسو لولا دا سیلوا“، رییس جمهوری برزیل ، در دور دوم انتخابات این کشور، به رغم کارزار وسیع نیروهای راست و اتهامهای متعددی که از سوی مخالفانش به طرفداران او در مورد خرید آرا در انتخابات قبلی نسبت داده شده بود، توانست با کسب 61 درصد آرا، پیروزی قاطعی را در برابر رقیب خود از حزب سوسیال دمکرات ، جرالدو آلکمین، به دست آورد. ییش از 126 میلیون نفر در این انتخابات شرکت کردند و نظر سنجی های پیش از انتخابات نیز پیروزی ”لولا“، کاندیدای ائتلاف ”حزب کارگران برزیل“ و دیگر نیرو های چپ و ازجمله ”حزب کمونیست برزیل“ را پیش بینی کرده بودند.پیروزی لولا از این نظر حائز اهمیت است که نشان داده شد که اصلاحات در راه منافع زحمتکشان برای مردم این کشور ملموس بوده است و به رغم فشارهای سیاسی و تبلیغات وسیع بر ضد دولت او، مردم از روند پیشرفت در زندگی اجتماعی و اقتصادی خود آگاه شده اند و تاثیر آن را به طور مشخص در زندگی خود لمس کرده اند. نتیجه انتخابات نشان داد که زحمتکشان برزیل از نیروهائی که در راه منافع آنها تلاش می کنند، دفاع خواهند کرد. زمانی که ”لولا“ در ژانویه 2003 به پیروزی رسید، ” بدهی های خارجی برزیل 236 میلیارد دلار، یعنی برابر با 46.5 درصد از تولید ناخالص ملی برزیل، و نرخ تورم نیز برابر با 12 درصد بود. در سال 2005 ، بنا به گزارش بانک مرکزی، بدهی خارجی برزیل 185 میلیارد دلار بود و تخمین زده می شود که درسال 2006 به 170 میلیارد دلار و در سال 2007 به 163 میلیارد دلار کاهش یابد“ (خبرگزاری پریسنا، لاتینا 1 اکتبر 2006).لولا همچنین در برنامه های خود در مبارزه با فقر و بیسوادی، طرح ارایه ی کمک مالی به خانواده های خیلی فقیر را به اجرا در آورد که طبق آن ” در هرماه 30 دلار به خانواده های فقیر اختصاص داده می شود که فرزندان خود را مایه کوبی (واکسینه ) کنند و آنها را به مدرسه بفرستند. به گزارش سی. ان. ان. 28 اکتبر 2006 : ”[این طرح] ماهیانه 325 میلیون دلار را در میان 45 میلیون خانواده ی برزیلی تقسیم می کند. این برنامه به میلیونها برزیلی کمک کرده است تا از فقر نجات یابند.“ همچنین در برنامه های اجتماعی دولت لولا ، حداقل دستمزدها به طور جدی افزایش یافته است و موقعیت های شغلی بیشتری فراهم آمده است، که سبب شده تا ” میزان فقر از 27.3 درصد در سه سال به 17 درصد کاهش یابد. (پریسنا لاتینا، 30 سپتامبر2006). طرح دیگر مبارزه با سوء تغذیه بود که برای اولین بار در برزیل توسط دولت لولا صورت گرفت. بنا به تحقیقات انجام شده از طرف دولت ، دانشگاه های عمومی و ”سازمان یونیسف“، تایید شده است که ” ...سوتغذیه در میان کودکان ، به ویژه در شمال شرقی کشور که فقیر ترین منطقه ی برزیل است، از 17.9 درصد به 6.6 درصد کاهش یافته است.“ سیاست های اقتصادی لولا نه تنها باعث ثبات بیشتر در برزیل شده است، بلکه همچنین باعث تحکیم روابط با دولت های مترقی این قاره و در نتیجه شکست سیاست های سلطه طلبانه ی اقتصادی آمریکا در منطقه بوده است. لولا با عدم پذیرش طرح آمریکا برای ایجاد ”منطقه ی آزاد تجاری“ ، در عمل این طرح را با شکست مواجه ساخت. برزیل در عوض، روابط اقتصادی خود را با کشورهایی چون ونزوئلا، بولیوی، شیلی، آرژانتین، و ... گسترش داده است. از دیگر برنامه های دولت لولا ، مبارزه با خصوصی سازی در کشور و حفظ صنایع مادر در مالکیت عمومی بوده است. انتقاد شدید او از کاندیدای نیرو های راست، ”آلکمین“، مبنی بر این که او در صورت پیروزی در انتخابات تلاش خواهد کرد تا خصوصی سازی را گسترش دهد و طرح“فقر زدایی“ لولا را ملغی سازد، آنچه که جمعیت وسیعی از مردم برزیل را تحت پوشش قرار می دهد، نیز در همین رابطه بود. ”لولا“ پس از اعلام پیروزیش برای دومین دوره ی ریاست جمهوری، در حالیکه پیراهن سفیدی به تن داشت که بر روی آن نوشته شده بود:“ این پیروزی برزیل است“، به مردم قول داد که رشد کشور را گسترش دهد، از نابرابری های اقتصادی بکاهد و کشور را در ردیف کشورهای پیشرفته ی جهان قرار دهد. او گفت: ”در دور دوم ریاست جمهوری من ، کار بهتری از دوره ی اول صورت خواهیم داد ... بنیان ها آماده هستند و ما باید کار کنیم. (اسوشیتد پرس، 30 اکتبر).او در سخنرانی های انتخاباتی خود برای دور دوم نیز گفته بود: ”اگر پیروز شوم ، آمریکای جنوبی واحد پیروز خواهد شد.“ او قول داد که فاصله ی طبقاتی را کاهش دهد و تحصیلات در سطح کشور را گسترش دهد تا برزیل بتواند در زمره ی کشورهای پیشرفته در سیاست، اقتصاد و بازرگانی قرار بگیرد. موفقیت لولا در پیشبرد طرح های مبارزه با فقر ، افزایش حداقل دستمزد ، ایجاد تسهیلات بهتر برای تحصیل کودکان و مبارزه با خصوصی سازی بی رویه ای که پیش از به قدرت رسیدن دولت او وجود داشت، از عواملی بودند که توانستند اعتماد کافی در مورد لولا را در میان مردم ایجاد کنند و پیروزی او در دور دوم را تضمین کنند. مردم برزیل نشان دادند که خواستار اصلاحات هستند و برغم تبلیغات منفی بر ضد دولت لولا، آنچه را که در عمل دیده اند، ملاک رای خود قرار می دهند و از آن پشتیبانی می کنند. آنها نشان دادند که می توانند شعارهای پوچ و بی پشتوانه نیروهای راست و عملکرد های مثبت و مترقی را تفکیک کرده و تشخیص دهند. پیروزی لولا برای دومین دوره ، راه را برای پیشبرد اصلاحات در عرصه ی داخلی برزیل و همکاری های سیاسی و اقتصادی با سایر نیروهای مترقی منطقه باز خواهد کر
بازگشت

Friday, February 2, 2007

نور محمد ترکی







نور محمد ترکی
From Wikipedia

(July 15, 1913 - September 14, 1979) was an Afghan political figure, amateur poet, and publicly-notorious revolutionary. He served as the President of Afghanistan from 1978 until he was overthrown in 1979
In the months following the coup, he and other party leaders initiated radical policies that challenged both traditional Afghan values and well-established power structures in the rural areas. He ruled over a nation with a deep Islamic religious culture and a long history of resistance to any type of strong centralized governmental control.

On
January 1, 1965, the People's Democratic Party of Afghanistan (PDPA) was founded. The PDPA, a communist party in fact if not in name, was established for the primary purpose of gaining parliamentary seats. The PDPA was comprised of a small group of men, followers of Nur Mohammad Taraki and Babrak Karmal, both avowed Marxist-Leninists with a pro-Moscow orientation.
Most observers described the 1965 elections as remarkably fair. Taraki was elected to Parliament in 1965, and started one of the first major leftist newspaper,
Khalq (Masses), which lasted little more than a month before being silenced by a government ban.
In 1967 the PDPA split into two groups:
Khalq (Masses) and Parcham (Banner) headed by Nur Muhammad Taraki and Babrak Karmal, respectively. The split reflected deep ethnic, class, and ideological differences. The Khalq faction was more militantly Marxist and somewhat more independent of the Soviet Union than the Parcham faction.
On
April 19, 1978 a prominent leftist, Mir Akbar Khyber, was killed by the government of Mohammed Daoud Khan. His death served as a rallying point for the Afghan communists. Fearing a communist coup d'etat, Daud ordered the arrest of certain PDPA leaders, including Taraki and Babrak Karmal, while placing others such as Hafizullah Amin under house arrest.
On
April 27, 1978 the coup was initiated, reportedly by Hafizullah Amin while still under house arrest. Mohammed Daoud Khan was killed the next day along with most of his family. The PDPA rapidly gained control and on May 1, Nur Mohammed Taraki became President. The country was then renamed the Democratic Republic of Afghanistan (DRA), installing a regime that would last, in some form or another, until April 1992.
Taraki became president, prime minister and General Secretary of the PDPA. However, the rivalry between the Khalq and Parcham factions continued. The Government was divided between President Nur Muhammad Taraki and Deputy Prime Minister Hafizullah Amin of the
Khalq faction against Parcham leaders such as Babrak Karmal and Mohammad Najibullah.
After three months, President Taraki sent the Parcham leaders to
India, Iran and Turkey as ambassadors. Babrak Karmal became the Ambassador to Czechoslovakia and his mistress, Anahita Ratebzad, Ambassador to Yugoslavia, while Mohammad Najibullah became Ambassador to Iran. Taraki then began to purge Parcham members from his government with many being arrested and executed.
Barbrak Karmal was recalled but went into hiding with Anahita Ratebzad in the
Soviet Union fearing execution if he returned; Muhammad Najibullah followed them. Taraki then stripped them of all official positions. Amin became prime minister on 28 March, 1979 with Taraki remaining President.

Taraki raising the red flag.
On
December 5, 1978, he sponsored a friendship treaty with the Soviet Union (later used as a pretext for the Soviet invasion). Major uprisings occurred regularly against his government. During its first 18 months of rule, the PDPA brutally imposed a Marxist-style "reform" program, which ran counter to deeply rooted Afghan traditions.
Decrees forcing changes in marriage customs and pushing through an ill-conceived land reform were particularly misunderstood by virtually all Afghans. In addition, thousands of members of the traditional elite, the religious establishment, and the intelligentsia were imprisoned, tortured, or murdered.
Taraki was also responsable to introduce women to the political life. A prominent example was Anahita Ratebzad, who was a major Marxist leader and a member of the Revolutionary Council. Ratebzad wrote the famous
New Kabul Times editorial (May 28 1978) which declared that Privileges which women, by right, must have are equal education, job security, health services, and free time to rear a healthy generation for building the future of the country....Educating and enlightening women is now the subject of close government attention.
Taraki as president of Afghanistan attended a conference of the
Non-Aligned nations in Havana, Cuba. On his way back stopped in Moscow to meet with Leonid Brezhnev.Taraki reached Moscow on March 20, 1979 with a formal request for Soviet ground troops.
Alexei Kosygin, then Premier of the USSR, told him that We believe it would be a fatal mistake to commit ground troops... if our troops went in, the situation in your country... would get worse. Despite this statement Taraki negotiated some armed support - helicopter gunships with Russian pilots and maintenance crews, 500 military advisors, 700 paratroopers disguised as technicians to defend Kabul airport, also significant food aid (300,000 tons of wheat).

Nur Muhammad Taraki as president
Brezhnev further warned Taraki that full Soviet intervention "would only play into the hands of our enemies - both yours and ours." Brezhnev also advised Taraki to ease up on the drastic social reforms and to seek broader support for his regime. Finally, he advised Taraki to remove Prime Minister Amin.
The intense rivalry between Taraki and Amin within the Khalq faction heated up. In
September 1979, Taraki's followers had made several attempts on Amin's life.
Taraki's death was first noted in the New Kabul Times on
October 10, which reported that the former leader only recently hailed as the "great teacher... great genius... great leader" had died quietly "of serious illness, which he had been suffering for some time."

Less than three months later, after the Amin government had been overthrown, the newly installed followers of Babrak Karmal gave another account of Taraki's death.
According to this account, Amin ordered the commander of the palace guard to have Taraki executed. Taraki reportedly was suffocated with a pillow over his head. Amin's emergence from the power struggle within the small divided communist party in Afghanistan alarmed the Soviets and would usher in the series of events which lead to the Soviet invasion.

حفيظ الله امين




حفيظ الله امين
From Wikipedia

حفيظ الله امين چې د پغمان د قاضي خېلو په کلي کې زېږېدلی د يوه دولتي مامور ځوی وه. امين د کابل پوهنتون نه د شمېرپوهنې او فيزيک په څانګو کې بری ليک ترلاسه کړی او بيا وروسته په يوې لېسې کې د ښوونکي په توګه دنده درلوده.
په ١٩٥٧ کال کې چې کله ده يو تعليمي بورس وګاټه نو بيا امريکا ته ولاړ، هلته په کولمبيا پوهنتون کې د معلمۍ نورې زده کړو کې بوخت وه او د زده کړو د بشپړېدو نه وروسته هېواد ته راستون شو او هلته يې د ښوونکيو د روزلو په اداره کې په ښوونه بوخت شو. په ١٩٦٢ کال کې بيا د دوکتورا په نيت يو ځل بيا امريکا ته ولاړ، دا ځل دی د هېواد نه دباندې د افغانستان د زده کوونکو په ټولنه کې د لومړی ځل لپاره په سياست کې راننوت.
د زده کړې په وختونو کې چې کله نوموړی د لنډمهال لپاره د کولمبيا پوهنتون په انګړ کې د زده کوونکيو نړۍ کې اوسېده، دا هماغه مهال وه چې حفيظ الله امين د مارکسيزم سره پزړه پورتيا ومونده، که څه هم چې د شپېتو لسيزه د ګډوډۍ لسيزه وه چې هرڅوک د سياست په ډګر کې نه پرېښودل کېدل، خو د کولمبيا پوهنتون له پلوه کوم داسې خنډ نه وه.
په ١٩٦٥ کال کې حفيظ الله امين پرته د دوکتورا د اخيستلو بېرته خپل هېواد ته راستون شو او د انجونو په يوه لېسه کې يې د ښوونکي په توګه دنده ترسره کوله. هغه ډېر ژر د افغانستان د خلق ډيموکراټيک ګوند غړی شو، او د همدغه ګوند يو ډېر وتلی لوړ پوړی مارکسيست خلقی شو.
ولسمشر سردار محمد داود لا د تر اوسه پورې کلابند وه او څرنګه چې حفيظ الله امين او دده ځينې نور ملګري د زندان نه خوشې شول نو نوموړي د کودتا قومنده په لاس کې واخيستله.
د سردار محمد داود خان د مړينې نه وروسته نو بيا د خلق ډيموکراټيک ګوند د افغانستان واکمن ګوند شو او په همدې توګه نور محمد ترکی چې په هغه وخت کې د ګوند مشر وه، ولسمشر وټاکل شو او حفيظ الله امين او ببرک کارمل د ولسمشر د لومړي وزير مرستيالان شول. په همدغه وختونو کې په هېواد کې د مارکسيستي او لېنېني اصلاحاتو د پلی کولو په غبرګون کې ډېر خلک ددوی مخې ته ودرېدل او د خلکو لخوا ګڼ شمېر بلواګانې وشوې.
د ١٩٧٩ کال په فبروري مياشت کې د متحده آيالاتو سفير آډولف ډبس په کابل کې ووژل شو او په همدې توګه د خلق ګوند په پرچم ګوند باندې برلاسي موندلې وه. کارمل چې د پرچم ګوند غړی وه نو د افغانستان نه دباندې اروپا ته ولېږل شو. د ١٩٧٩ کال د مارچ د مياشتې تر پای پورې حفيظ الله امين ښکاره کنټرول يې تر لاسه کړی وه چې بيا د ترکي لخوا د لومړي وزير دنده ورکړل شوه خو ترکی لا تر اوسه پورې خپله دنده درلوده.
په هېواد کې ګډوډۍ همداسې روانې وې او همدغه نوي رژيم د روسيې مرستو ته اړ وه. دا د ترکي او د ليونېد برېژنف تر مېنځ د ليده کاته وه چې د حفيظ الله امين د ګوښه کېدو پرېکړه وشوه.

د ترکي وژنه
وروسته له دې چې نور محمد ترکی بېرته کابل ته راستون شو نو د حفيظ الله امين نه يې وغوښتل چې د هغه سره وګوري. د حفيظ الله امين شرط دا وه چې که چېرته د روسيې سفير الېکساندر پوزانوف د ده د ژوند ضمانت وکړي نو دی به د ترکي سره به وګوري. دا ضمانت هغه ته ورکړ شوی وه خو د ايماندارۍ له مخې نه وه ورکړ شوی.
امين پدې پوهېده چې که د ترکي مقصدونه هر څه وي خو د هغه part of Amin to mislead Taraki.
کله چې حفيظ الله امين د خلکو ماڼۍ ته راغی نو په دغه وخت کې ډزې وشوې. امين جوړ روغ د دې ځای نه په تېښته بريالی شو، بيا لږه شېبه وروسته حفيظ الله امين د خپلو پلويانو سره ماڼۍ ته راستون شو او د ماڼۍ يو ساتندوی ته يې امر وکړ چې ترکی بندي کړي.
په ۱۴ د
سېپټمبر, ١٩٧٩ کال کې امين د حکومت واک په خپل لاس کې ونيوه. يو څو ورځې وروسته د حفيظ الله امين حکومت داسې اعلان وکړ چې ترکی د يوې "ناجوتې ناروغۍ" له امله مړ شو.

د افغانستان د جمهوريت ولسمشر ( سېپتمبر ١٩٧٩ – ډېسمبر ١٩٧٩)

د حفيظ الله امين د ولسمشرۍ په وخت کې د افغانستان د خلق د ډيموکراټيک ګوند بېرغ.
د سي آی اې CIA د جاسوسۍ تور
د لومړي ځل لپاره د شوروي حکومت او رسنيو په حفيظ الله امين د سي آی اې د جاسوس تور ولګاوه، دا يو داسې تور وه چې په امريکا او په نوره نړې کې په شک سره ورته کتل کېدل. ددغې ادعا په وړاندې يو بل قوي دليل دا وه چې حفيظ الله امين تل په خپلو رسمي غونډو کې او نورو ځايونو کې د شوروي د سوسياليستي هېواد سره دوستانه اړيکې ښودلې. او بيا وروسته د هغه د مړينې نه او د هغه د دوه ځامنو د مړينې نه، د حفيظ الله امين د ښځې له قوله داسې وييل کېدل چې هغې غوښتل چې خپل د بچيانو سره شوروي اتحاد ته ولاړه شي، ځکه چې د هغې خاوند تر اخره پورې شوروي اتحاد ته وفاداره وه.

ببرک کارمل

جنایت کاران تاریخ را اگر من به بخشم مردم نمی بخشد





ببرک کارمل
بَبـرَک کارمِل رئیس جمهور افغانستان در دهه ۱۹۸۰ میلادی بود.
[ویرایش] نوجوانی
او در تاریخ ۶ سال ۱۹۲۹ در دهکدهٔ
کمری واقع در شرق کابل زاده شد و در تاریخ 3 دسامبر سال ۱۹۹۶ در شهر مسکو درگذشت. او سیاستمداری افغان بود که از سال ۱۹۷۹ تا سال ۱۹۸۶سومین رئیس جمهور جمهوری دموکراتیک افغانستان بود
کارمل در سال ۱۹۴۷ پس از فراغت از دبیرستان
امانی شهر کابل در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه کابل به تحصیل پرداخت. در اینجا او برای بار اول با فعالین سیاسی مارکسیست آشنا می‌گردد. کارمل بزودی رهبر جنبش دمکراتیک دانشجویان ویش زلمیان (جوانان بیدار) گردید.

[ویرایش] پیشینه سیاسی
کارمل در اواسط دههٔ ۱۹۵۰ به دلیل فعالیتهای ضدرژیم زندانی شد. در سال ۱۹۵۶ از حبس رها شد و به عنوان کارمند در
وزارت پلان منصوب گردید. در تاریخ اول ژانویه سال ۱۹۶۵ همراه با ۲۹ نفر رفقایش و نورمحمد تره‌کی از نویسندگان و اعضاء این سازمان، حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بنیانگذاری کرد. در سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۶۸ هربار برای چهار سال به عنوان وکیل در پارلمان افغانستان انتخاب گردید. درسال ۱۹۶۷ حزب دموکراتیک خلق افغانستان به دو فراکسیون حزب خلق و حزب پرچم منشعب گردید. کارمل رهبر فراکسیون معتدل پرچم شد. حزب در سال ۱۹۷۷ دوباره متحد گردید. پس از کودتای ۲۷ آوریل سال ۱۹۷۸ حزب دموکراتیک خلق افغانستان نقش حزب حکومتی را به عهده گرفت .کارمل به عنوان معاون صدراعظم تعین گردید. پس از آنکه فراکسیون خلق چرخ مبارزات درون حزبی برای کسب قدرت را به نفع خود برگرداند، اعضای پرچم در ماه ژوئیه سال ۱۹۷۸ از وظایف شان در دستگاه حکومت کشور سبکدوش شدند. کارمل به عنوان سفیر به پراگ اعزام شد. در ماه اوت (آگوست) سال ۱۹۷۸ همراه با ۵ نفر دیگر از اعضاء پرچم به اتهام خیانت ملی از حزب دموکراتیک خلق افغانستان اخراج و به کشور فراخوانده شد. او با این دستور مخالفت کرد.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان تلاش نمود افغانستان را بر بنیاد اندیشه‌های سوسیالیستی، نوین سازد اما نتوانست ثبات را در افغانستان تأمین کند
در تاریخ ۲۷ دسامبر سال ۱۹۷۹ پس از کشته شدن حفیظ‌الله امین به عنوان رئیس جمهور منصوب گردید.

پس از آنکه
میخائیل گورباچف منشی عمومی کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی گردید، اتحاد شوروی سیاست خود را در مورد افغانستان تغییر داد. بدلیل تلفات بیشمار در جریان اشغال، شوروی‌ها برای خروج قوای خود آماده می‌شدند. برای توافق با رهبران مجاهدین، کارمل که تحت فشارهای سیاسی قرار داشت، مانع تلقی می‌گردید. در تاریخ ۴ مه ۱۹۸۶ کارمل از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان سبکدوش ونجیب‌الله جانشین او گردید و بعداْ در تاریخ 21 نوامبر ۱۹۸۶ به‌وسیلهء نجیب‌الله از مقامش به عنوان رئیس جمهور برکنار شد. کارمل به مسکو می‌رود. در اواسط سال ۱۹۹۱ دوباره به افغانستان بر می‌گردد. سهم او در سقوط نجیب‌الله در تاریخ ۱۵ آوریل ۱۹۹۲ روشن نیست.
کارمل برای مدتی تحت حمایت
ژنرال دوستم در شهر مزار شریف به سر می‌برد، اما دوباره به مسکو بر می‌گردد. در تاریخ سوم دسامبر سال ۱۹۹۲ در آنجا به علت مریضی جگر وفات کرد.
[ویرایش] منابع این مقاله
مقاله‌
Babrak Karmal ببرک کارمل در ویکی‌پدیای آلمانی.
[ویرایش] پیوند به بیرون
وب‌گاه اطلاعاتی درباره حزب دموکراتیک خلق افغانستان
برگرفته از «
http://fa.wikipedia.org/
رده‌های صفحه: زادگان ۱۹۲۹ (میلادی) مشاهیر افغانستان شخصیت‌های دوره جنگ سرد

ولادیمیر لنین











ولادیمیر لنین

ولادیمیر ایلیچ لنین (۱۹۲۴-۱۸۷۰) (به روسی: Влади́мир Ильи́ч Ле́нин) تئوریسین و انقلابی کمونیست روسی و بنیانگذار
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود
لنین در ۲۲ آوریل سال ۱۸۷۰ در شهر کوچک سیمبرسک در خانواده‌ای با رفاه و تحصیلات نسبتاً بالا چشم به جهان گشود. در سده نوزدهم روسیه با ساختار مسلط فئودالی، نسبت به اروپا کشوری عقب مانده به شمار می‌رفت. برادر بزرگ‌تر لنین در سال ۱۸۸۷ به جرم شرکت در توطئه‌ای برای ترور تزار الکساندر سوم دستگیر و اعدام شد. گفته‌اند که مرگ برادر، بر لنین جوان تأثیر عمیقی باقی گذاشت و او را به سوی افکار قهرآمیز سوق داد.

[ویرایش] مبارزات دانشجوئی
لنین برای شروع تحصیلات حقوق به شهر کازان رفت. در دانشگاه با دانشجویان مخالف حکومت آشنا شد و به مبارزه سیاسی روی آورد. به خاطر فعالیت سیاسی غیرقانونی و همکاری با دانشجویان چپ گرا، چند بار دستگیر و سرانجام از دانشگاه اخراج شد.
لنین به سال ۱۸۹۳ به شهر سن پترزبورگ نقل مکان کرد که در آن زمان مرکز افکار چپ و جنبش انقلابی بود. او در این شهر خود را وقف مبارزه کرد، با متفکران و فعالان تحول خواه روسیه مانند گئورگی پلخانوف آشنا شد و در مطبوعات چپ به تبلیغ ضرورت انقلاب کارگری در روسیه پرداخت.
لنین در آخر سال ۱۸۹۵ بار دیگر دستگیر شد. نخست سالی در زندان گذراند و سپس در دادگاه به سه سال تبعید در سیبری محکوم شد. در تبعیدگاه نخستین آثار نظری مستقل خود را نوشت که او را در میان هواداران جنبش کمونیستی به شهرت رساند. او اندیشه کارل مارکس را بهترین راهنمای عمل برای جنبش کارگری خواند و تبلیغ عقاید او را وظیفه تمام انقلابیون دانست.
لنین در دوران تبعید در سال ۱۸۹۸ با
نادژدا کروپسکایا که از فعالان جنبش چپ بود، ازدواج کرد. آن دو، پس از پایان تبعید لنین در سال ۱۹۰۰ روسیه را ترک کردند و سالهای بعد را در اروپا، عمدتاً سوئیس و اتریش به سر بردند.
[
ویرایش] فعالیت سیاسی در اروپا
لنین روزنامه
ایسکرا (به فارسی:اخگر) را در اروپا منتشر کرد و در آن به نشر اخبار جنبش کارگری روسیه و تبلیغ امر انقلاب پرداخت. روزنامه که مخفیانه به روسیه می‌رسید، از سال ۱۹۰۲ به صورت ارگان اصلی «حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه» در آمد. این حزب برای سرنگونی تزار در روسیه و پایه گذاری یک نظام سوسیالیستی فعالیت می‌کرد و با جنبش کمونیسم بین الملل روابط نزدیک داشت.
دومین کنگره حزب سوسیال دمکرات سراسری روسیه در سال ۱۹۰۳ در لندن برگزار شد. در بحث پیرامون تدوین شعارهای مرحله‌ای مبارزه با رژیم تزاری، لنین موضعی رادیکال اتخاذ کرد و هر شعاری غیر از «سرنگونی رژیم تزاری و تشکیل حکومت کارگری» را «سازش با طبقات استثمارگر و خیانت به منافع طبقه کارگر» خواند. او با همراهان خود که
بلشویک (اکثریت) نامیده شدند، جناح رادیکال حزب را تشکیل دادند.
به نظر مخالفان لنین در حزب (
منشویک‌ها) زمینه‌های عینی و ذهنی انقلاب در روسیه فراهم نبود. در برابر آنها لنین معتقد بود که «انقلابیون حرفه ای» وظیفه دارند که توده‌های زحمتکش را برای کسب قدرت با توسل به «قهر انقلابی» آماده کنند.
مخالفت بلشویک‌ها با کادرهای قدیمی حزب (منشویک)، نخست به رقابت، و سرانجام به دشمنی تا انشعاب کامل از حزب در سال ۱۹۱۲ انجامید. این بزرگ‌ترین انشعاب در جنبش سوسیالیستی روسیه بود که پیامدهای زیادی برای ادامه تئوری و عمل انقلابی در این کشور به دنبال داشت.
لنین در انقلابی که در سال ۱۹۰۵ در روسیه در گرفت، و با خشونت سرکوب شد، نتوانست نقش مهمی ایفا کند. او به شکل خستگی ناپذیر به فعالیت سیاسی ادامه داد. بلشویک‌های طرفدار او شبکه زیرزمینی مجهزی در داخل روسیه تشکیل دادند و به ترویج افکار کمونیستی در میان کارگران، سربازان و روشنفکران دست زدند.
در سال ۱۹۱۴ روسیه که در بحران اقتصادی بی کرانی فرو رفته بود، وارد جنگ جهانی اول شد. رژیم تزاری که از رساندن آذوقه و تجهیزات به سربازان ناتوان بود، در جبهه جنگ با بی نظمی و نافرمانی ارتشیان، و در داخل کشور با اعتراض گسترده شهروندانی روبرو بود که از فساد و استبداد حاکمان به جان آمده بودند.

[
ویرایش] دو انقلاب پیاپی در فوریه و اکتبر
مبارزه مردم برای دستیابی به آزادی و بهروزی اشکال رادیکال تر و گسترده تری به خود گرفت. در فوریه سال ۱۹۱۷ تزار نیکلای دوم در برابر اعتراضات عمومی از سلطنت خلع شد. مجلس روسیه (دوما) حاکمیت را به یک دولت موقت سپرد.
انقلاب فوریه پیروزی بزرگی برای مردم روسیه به شمار می‌رفت. دولت موقت با برنامه‌ای دموکراتیک، با هدف برقراری آزادی‌ها و حقوق دموکراتیک، بر سر کار آمد. آزادی‌های سیاسی برقرار شد. تقریباً تمام احزاب روسیه، حتی بلشویک‌ها از دولت موقت پشتیبانی کردند. همه امید داشتند که با سقوط تزاریسم، نظامی قانونی و مردم گرا به قدرت برسد که به نابسامانی‌های کشور پایان دهد.
لنین که در تبعید از تحولات روسیه به شوق آمده بود، راه بازگشت به میهن را در پیش گرفت. از آن‌جایی که لنین با قطاری آلمانی به روسیه برگشت، از آن روز تا کنون، بسیاری از مخالفان وی معتقدند که سفر او به روسیه بخشی از نقشه آلمان‌ها برای ضربه زدن به روسیه بوده‌است.
لنین پس از ورود به روسیه در آوریل ۱۹۱۷ در اولین اقدام، سیاست حزب را به باد حمله گرفت و مشی تازه‌ای برای بلشویکها تصویب کرد. او دولت موقت را «نوکر بورژوازی» خواند و حمایت از آن را خیانت به زحمتکشان دانست. به نظر او کارگران باید مبارزه مستقلی شروع کنند، انقلاب بورژوایی را با انقلابی پرولتری تکمیل کنند و به سوی کسب انحصاری حاکمیت و تشکیل یک نظام سوسیالیستی پیش بروند.
با گسترش آزادی‌های مدنی، کارگران و سربازان ناراضی در شهرهای گوناگون روسیه شوراهای صنفی (سوویت) تشکیل داده بودند که فعالیت آزاد و علنی داشتند. آنها خواهان تعمیق دستاوردهای انقلاب فوریه بودند. رهنمود لنین برای بلشویکها در این مرحله عبارت بود از: نفوذ در شوراها، طرح شعارهای تند انقلابی، به دست گرفتن رهبری شوراها و هدایت آنها به سوی قیام مسلحانه.
طی چند ماه بلشویکها توانستند رهبری را در دو شورای بانفوذ پتروگراد و مسکو به دست گیرند. اقدامات دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی برای رویارویی با اقدامات توطئه گرانه لنین و یاران بلشویک او ناکام ماند. کمونیست‌ها (حزب بلشویک) پرشمار نبودند، اما با تکیه بر شبکه فعالی از اعضای جدی و با پشتکار، که لنین آنها را «انقلابیون حرفه ای» می‌خواند، قادر بودند تا ۲۵ هزار نفر را در پتروگراد مسلح کنند.
در شامگاه ۲۴ اکتبر بلشویکها در پتروگراد قیام مسلحانه اعلام کردند. «گاردهای سرخ»، دسته‌های مسلح کارگران، سربازان و روشنفکران به پادگانها و ادارات دولتی حمله بردند، مراکز حساس را به تصرف در آوردند و وزرای دولت موقت را در «کاخ زمستانی» دستگیر کردند.
در پاسخ به فراخوان لنین و بلشویکها که شعار «تمام قدرت به شوراهاً را طرح کرده بودند، »کنگره سراسری شوراهای روسیه« با بلشویک‌ها اعلام همبستگی کرد. شورای پتروگراد حاکمیت کشور را به »شورای کمیسرهای خلق« به رهبری لنین واگذار کرد. لنین در جلسه شورا نطقی هیجان انگیز ایراد نمود و به عنوان رئیس نخستین دولت سوسیالیستی جهان زمام امور را به دست گرفت. او هدف دولت تازه را »حاکمیت کارگران و دهقانان" و برپایی نظام سوسیالیستی در روسیه اعلام کرد.
به عقیدهٔ بسیاری، بلشویک‌ها با قهر و خشونت، مقاومت رقبا و مخالفان خود را در هم شکستند و قدرت خود را گسترش دادند. اما آنها در عین حال توانستند با طرح شعارهای انسان دوستانه و عدالت خواهانه بسیاری از روشنفکران و بخشی از لایه‌های محروم و ستم دیده را به سوی جنبش خود جلب کنند.
در دسامبر ۱۹۱۷ لئون تروتسکی کمیسر خلق در امور خارجی، از جانب دولت انقلابی روسیه در برست لیتوفسک با آلمان و اتریش قرارداد آشتی امضا کرد. این گام مهمی بود در تحکیم پیروزی بلشویک‌ها.
در برابر پیروزی برق آسای «سرخ‌هاً مخالفان نظام بلشویک جبهه متحدی از »ارتش سفید" را تشکیل دادند و با حمایت کشورهای غربی به نبرد با نظام انقلابی پرداختند. ارتش سرخ که با درایت تروتسکی بسیج و مجهز شده بود، در جنگهای شدید و خونین موفق شد تا پایان سال ۱۹۲۰ پیروزی بلشویکها را مسجل سازد.
لنین که طی سوء قصدی در سال ۱۹۱۸ به سختی زخمی شده بود، در دو سال آخر زندگی عملا از هدایت حزب و کشور ناتوان مانده بود. رهبری حزب به دست دو تن از یاران نزدیک او افتاد که با هم دشمنی دیرین داشتند: تروتسکی و
جوزف استالین.
پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴
جوزف استالین مدعی جانشینی او شد. او با توطئه‌های زیرکانه و رشته‌ای از تصفیه‌های خونین، تروتسکی و سایر رقبا را از سر راه خود برداشت و در سالهای بعد نظامی برافراشت که یکی از مخوف‌ترین رژیم‌های تاریخ شناخته شد و به عقیدهٔ بسیاری از کمونیست‌ها، دیگر ربطی به آموزه‌های مارکس و یا حتی لنین نداشت.
[
ویرایش] بازتاب اکتبر در جهان
انقلاب اکتبر یکی از رویدادهای مهم قرن گذشته‌است. در ایران برخی از روشنفکران متجدد که با شرایطی آشفته و بحران زده روبرو بودند، با شور و شوق از تحولات همسایه شمالی استقبال کردند. برخی از نویسندگان و گویندگان در مدح اکتبر و رهبر آن شعر و خطابه سرودند. از جمله میرزاده عشقی و محمدتقی بهار. بسیاری از مبارزان مردم دوست مانند حیدرخان عمواوغلی، احسان الله خان، سردار جنگل و شیخ محمد خیابانی تحت تأثیر جنبش بلشویکها، به هواداری از حکومت شورایی پرداختند.
[
ویرایش] میراث لنین
اندیشه لنین در نزد برخی به عنوان «
مارکسیسم دوران امپریالیسم یا آخرین مرحله سرمایه داری» به شهرت رسید و به عنوان شالوده نظری انترناسیونالیسم پرولتری و کارپایه ایدئولوژیک بسیاری از احزاب و جنبش‌های کمونیستی جهان شناخته شد.
اندیشه لنین بر پایه برتری طبقه کارگر و حقانیت تاریخی آن استوار است. به نظر لنین طبقه کارگر حق دارد برای انجام رسالت تاریخی خود، به سلطه طبقات دیگر پایان دهد و سیادت مستقل خود را، که همان
دیکتاتوری پرولتاریا است، مستقر سازد. افزار کارگران برای رسیدن به این هدف حزب طبقه کارگر است که به گفته لنین «آگاه‌ترین عناصر طبقه کارگر» در آن گرد آمده و متشکل شده‌اند.
پس از مرگ لنین و با عروج جوزف استالین دیکتاتوری بزرگی در شوروی به پا شد و در عین حال این کشور با پیشرفت چشمگیر اقتصادی به ابرقدرتی در سطح جهان بدل شد و بخصوص پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد با آمریکا به یکی از دو قطب جهان معاصر تبدیل گشت.
این رژیم در اوایل دهه ۹۰ و پس از یک سری اصلاحات که توسط گورباچف,آخرین رهبر شوروی, انجام شده بود از هم فروپاشید.

[
ویرایش] دیدگاه‌های مختلف دربارهٔ بلشویسم و لنینیسم
ولادیمیر لنین، بی‌شک از بحث برانگیزترین شخصیت‌های تاریخ است. بعضی طرفدارانش او را چون قدیسی آسمانی بالامی‌برند و برخی مخالفان او را تجسم شیطان روی زمین می‌دانند. حتی در نگاه به زندگی او، دیدگاه‌های بسیار متفاوتی موجود است. بهرحال از کشتارگرترین آدم‌ها چون استالین تا انسان‌دوست‌ترین آدم‌ها، کسانی بوده‌اند که خود را دنباله‌روی لنین دانسته‌اند. و در صف دشمنان او نیز می‌توان چنین تنوعی یافت. از این رو،این ستون در ویکی پدیا می‌رود که همه‌ و همهٔ نظریاتی که راجع به لنین وجود دارد را جمع‌آوری کند. تا خوانندگان خود در مورد این شخصیت تاریخی تصمیم بگیرند.

[
ویرایش] دیدگاه منتقدینی که معتقدند لنین از مارکس منحرف شده بود
لنین خود را شاگرد مکتب
کارل مارکس و ادامه دهنده ایده‌های آن فیلسوف آلمانی می‌دانست. او پیوسته بر مخالفان خود می‌تاخت که اندیشه مارکس را تحریف کرده و از این راه به مبارزه طبقات زحمتکش ضربه زده‌اند. اما بعضی از منتقدان معتقدند که در اندیشه خود لنین می‌توان به روشنی نقض پاره‌ای از مبانی فکری مارکس را مشاهده کرد.
منتقدان لنین انحراف‌های اصلی او از بنیادهای فکری مارکس را در مسائل زیر می‌دانند:

[
ویرایش] فراهم نبودن شرایط انقلاب کارگری در روسیه
به زعم عده ای, مارکس عقیده داشت که انقلاب سوسیالیستی تنها در پیشرفته‌ترین جوامع سرمایه داری و به دست یک طبقه کارگر آگاه انجام می‌گیرد. بسیاری از متفکران مارکسیست معاصر لنین مانند برنشتاین و کائوتسکی در اروپای غربی و متفکر بزرگی مانند پلخانوف در روسیه عقیده داشتند که روسیه هنوز جامعه‌ای فئودالی است، فاقد طبقه کارگر پیشرفته‌است، و تا مرحله انقلاب کارگری راه درازی در پیش دارد. روشنفکران روسیه نخست باید به پیدایش و رشد پرولتاریای صنعتی در این کشور یاری برسانند.
منتقدان لنین می‌گویند او باید متوجه فراهم نبودن شرایط یک انقلاب سوسیالیستی در روسیه می‌بود.

[
ویرایش] انقلاب در یک کشور واحد
به زعم عده ای, مارکس به خیزش و رهایی پرولتریا تنها در زنجیره‌ای از انقلابات سوسیالیستی اعتقاد داشت. عده‌ای از اندیشه مارکس اینگونه برداشت می‌کنند که به نظر او انقلاب در رشته‌ای از کشورهای پیشرفته روی می‌دهد و جنبه انترناسیونالیستی دارد و انقلاب در یک کشور یگانه یا به آسانی سرکوب می‌شود، و یا به انحراف می‌رود.
منتقدان می‌گویند که اقدام لنین با این اصول مغایرت داشته‌است.

[
ویرایش] بی اعتقادی به دموکراسی و آزادی‌های دموکراتیک
لنین هر نوع حکومتی را اعمال نوعی از سلطه طبقاتی می‌دانست. او به دموکراسی به عنوان یک فرم و آئین سیاسی مدرن اعتقادی نداشت و آن را سرپوشی بر اختناق و سرکوب طبقاتی بورژوازی می‌دانست. او عقیده داشت که حکومت کارگری باید آشکارا "دیکتاتوری پرولتاریاً را برپا سازد و طبقات استثمارگر را، که در اقلیت هستند سرکوب کند.
این دسته از مخالفان لنین می‌پندارند که او برخلاف مارکس برای آزادی‌های دمکراتیک ارزشی قائل نبود.

[
ویرایش] دیدگاه رزا لوکزامبورگ
رزا لوکزامبورگ، انقلابی کمونیست آلمانی، همیشه در رابطه با لنین موضع داشت. در جریان انقلاب ۱۹۰۵ به دفاع از لنین و حزب بلشویک پرداخت، و پس از به قدرت رسیدن نیز از بلشویک‌ها حمایت کرد و آن‌ها را «وفاداران همیشگی به سوسیالیسم بین‌المللی» نامید. البته بعد از قدرت‌گیری «دیکتاتورمابانه‌ی»(به زعم او) حزب بلشویک، رزا اختلافاتی با لنین و یارانش پیدا کرد. عمدهٔ این اختلافات بر سر نبود دموکراسی و آزادی بیان در شوروی پس از انقلاب و قرارداد صلح بلشویک‌ها با آلمان بود. رزا لوکزامبورگ آثار زیادی در مورد روسیه و طبعا لنین دارد که از آن‌ها می‌توان از «انقلاب روسیه»‌ و «تراژدی روسی» نام برد.

[
ویرایش] دیکتاتوری بلشویک‌ها و دیکتاتوری پرولتاریا
او پس از قدرت‌ گرفتن حزب بلشویک، در حالی که خود در زندان بود، در کتاب «انقلاب روسیه»‌ اذعان می‌کند که دیکتاتوری حزب بلشویک، دیکتاتوری پرولتاریا، به آن شکل که مارکس توضیح داده، نیست. او می‌گوید:«بله دیکتاتوری!‌ اما این دیکتاتوری شامل نحوهٔ کاربرد دموکراسی و نه نابودسازی آن است. این دیکتاتوری شامل حملات جانانه و قاطع بر حقوق و روابط اقتصادی خوب محافظت شدهٔ جامعهٔ بورژوایی است که بدون یک تحول سوسیالیستی ناممکن است. اما این دیکتاتوری کار یک طبقه‌است نه یک اقلیت پیشاهنگ که به نام طبقه عمل می‌کند، بدین معنا که این دیکتاتوری می‌باید گام به گام از طریف مشارکت فعالانهٔ توده‌ها به پیش رود و زیر نفوذ مستقیم آن‌ها و تحت کنترل فعالیت عمومی باشد. چنین دیکتاتوری می‌بایست برخاسته از آموزش سیاسی رشد یابندهٔ توده‌های مردم باشد.»

[
ویرایش] شرایط سخت جنگ داخلی
البته،رزا لوکزامبورگ، شرایط سخت جنگ داخلی را درک می‌کند و در این مورد لنین و رفقایش را بر حق می‌داند. رزا می‌نویسد:« این مطلب توقعی فوق انسانی از لنین و رفقایش است، اگر انتظار داشته باشیم که آن‌ها تحت چنین شرایطی عالی‌ترین شکل دموکراسی، مثال‌زدنی‌ترین دیکتاتوری پرولتاریا و یک اقتصاد سوسیالیستی مطلوب را خلق کنند. با موضع قاطعانهٔ انقلابی‌شان، با قدرت عمل مثال زدنی‌شان و با وفادازی شکست ناپذیرشان به سوسیالیسم بین‌المللی،تحت این شرایط فوق‌العاده سخت، آن‌ها هرچه را که می‌توانسته‌اند انجام داده‌اند. خطر تنها هنگامی آغاز می‌شود که آنان امر مطلوب را به امر اخلاقی تبدیل می‌کنند و آن‌ها را به صورت مدلی از تاکتیک‌های سوسیالیستی به پرولتاریای بین‌المللی توصیه می‌کنند.»‌

[
ویرایش] مخالفت با قرارداد صلح شوروی و آلمان
رزا لوکزامبورگ، بعدها در کتاب «تراژدی روسی»‌ با امضای قرارداد صلح برست-لیتوفسک با آلمان به مخالفت برخواست و از لنین و شوروی به خاطر این کار انتقاد کرد.

[ویرایش] دیدگاه گئورگ لوکاچ
گئورگ لوکاچ، فیلسوف و انقلابی مجار، از مهم‌ترین نظریه‌پردازان مارکسیست در اوایل و اواسط قرن بیستم به حساب می‌آید. لوکاچ خود را لنینیست می‌دانست و نه تنها در زمان انقلاب اکتبر و پس از مرگ لنین که حتی تا سال‌ها بعد و تا آخر عمر خود، از لنین و اندیشه‌هایش، سرسختانه حمایت می‌کرد و او را بسیار نزدیک به کارل مارکس می‌دانست. او می‌پنداشت که لنین: «...بزرگ‌ترین متفکری است که پس از مارکس از جنبش انقلابی طبقهٔ کارگر برخواسته‌است.» لوکاچ در دههٔ ۲۰ و اندکی پس از مرگ لنین، کتابی به نام «تاملی در وحدت اندیشهٔ لنین» نوشت و در آن به دفاع از اندیشه‌های لنین در باب انقلاب، طبقهٔ کارگر و حزب پرداخت.

[
ویرایش] نقد منتقدانی که لنین را محدود به روسیه می‌دانند
او در نقد منتقدان لنین می‌گوید:«فرصت‌طلبان که نه قادر به انکار و نه چشم‌پوشی از اهمیت او هستند، یاوه می‌بافند که لنین چهرهٔ سیاسی سترگی در روسیه بود اما فاقد آن بینش لازم در تمایزات میان روسیه و کشورهای پیش‌رفته‌تر بود که بتواند ره‌بر پرولتاریای جهان بشود.» لوکاچ، با اذعان این‌که این انتقادات، به غلط، به مارکس هم وارد می‌شده، آن‌ها را با دلایل خودش رد می‌کند. او لنین را تا حد مارکس بالا می‌برد و می‌گوید :«...لنین کاری در دوران ما کرد که مارکس در کل توسعهٔ سرمایه‌داری. لنین در مسایل توسعهٔ روسیهٔ مدرن هم‌واره مسالهٔ قرن را در کلیت آن می‌دید:آغاز آخرین مرحلهٔ سرمایه‌داری و امکانات تغییر مبارزه نهایی اجتناب‌ناپذیر بورژوازی و پرولتاریا به نفع پرولتاریا – نجات بشریت.»

[
ویرایش] هسته و مرکز تفکر لنین
جدا از این، لوکاچ، هسته و مرکز تفکر لنین را نگاه به مسائل جهانی از دیدگاه مارکسیستی «فعلیت انقلاب» می‌دانست. لوکاچ می‌گوید:«فعلیت انقلاب، هستهٔ تفکر لنین و علقه‌تعیین‌کننده‌اش با مارکس است.»

[
ویرایش] سیمای انسانی لنین
لوکاچ، که حرف‌های فوق‌الذکر را در سال ۱۹۲۴ زده‌است، سال‌ها بعد در سال ۱۹۶۷، و در حالی که بسیاری از کمونیست‌ها، به بهانهٔ دوران استالین و استبداد شوروی از لنین رو گردانده بودند، پس‌گفتاری به کتاب خودش، تاملی در وحدت اندیشهٔ لنین، نوشت و در آن نه تنها اعلام کرد که هنوز لنینیست است که حتی از وجوهی که در آن کتاب فرصت پرداختن به آن‌ها نشده بود، سخن گفت. برای مثال، لوکاچ، در این «پی‌نوشت» از کتاب سابق خود انتقاد می‌کند که :«قادر به معرفی سیمای انسانی لنین نیست.» و در این مورد (سیمای انسانی لنین) می‌نویسد:«او سرشاز از زندگی و طنز است. از همهٔ چیزهای زندگی لذت می‌برد، از شکار،ماهی‌گیری، و شطرنج تا مطالعهٔ آثار پوشکین و تولستوی. وی شیفتهٔ انسان واقعی است. این وفاداری به اصول در جنگ داخلی، تبدیل به سازش‌ناپذیری آهنین می‌شود. اما هرگز بوی نفرت از آن به مشام نمی‌رسد.»

[
ویرایش] اقدام و مبارزهٔ مستمر، تریبون بی‌همتای خلق
لوکاچ در این پی‌نوشت مجدداً با شور از لنین دفاع می‌کند که:«زندگی او سرشار از اقدام مستمر و مبارزهٔ مداوم در دنیایی است که بنا به اعتقاد عمیق وی هیچ موقعیتی بدون راه حل برای او یا دشمنانش وجود ندارد. پس ترجیع‌بند زندگی وی چنین بود:همواره برای اقدام آمده بودن.» و «بنابراین سادگی سنجیدهٔ لنین تأثیر نافذی بر توده‌ها داشت. ..... وی بدون نشانی از لفاظی، تریبون بی‌همتای خلق بود. چه در زندگی خصوصی و چه عمومی انزجار بی‌حدی از عبارت‌پردازی، گنده‌گویی یا اغراق داشت.»

[
ویرایش] در مورد عقد قرارداد صلح برست-لیتوفسک
او در این «پی‌نوشت» هم‌چنین از برخی سیاست‌های لنین، همچون عقد قرارداد صلح برست-لیتوفسک (که در آن زمان با مخالفت بعضی کمونیست‌های چپ‌گرای آلمانی و رزا لوکزامبورگ،از ره‌بران بین‌المللی کمونیسم، روبرو شد) دفاع می‌کند. لوکاچ می‌نویسد:«‌این که وی(لنین) در مشی رئال پولیتیک خود در مقابل کمونیست‌های چپ رو بر حق بود، اکنون حقیقت تاریخی پیش پاافتاده‌ایست.(در مورد قرارداد صلح مذکور) چناچه کمونیست‌های چپ‌رو در صحنهٔ بین‌المللی مدافع پشتیبانی از انقلاب آتی آلمان از طریق جنگ انقلابی بودند، جنگی که جز قمار بر سر موجودیت شوروی روسیه نبود. اما عمل درست لنین در این مورد بر تحلیل تئوریک عمیق از خصوصیت ویژهٔ توسعهٔ کل انقلاب متکی بود. ارجحیت انقلاب جهانی بر هر رخداد دیگری به نظر وی حقیقتی اصیل به شمار می‌رفت»

[
ویرایش] میل به آموختن در لنین
خصوصیت دیگر لنین، که برای لوکاچ تحسین برانگیز است، میل به آموختن است. او می‌نویسد:«لنین در سراسر زندگی‌اش همیشه می‌آموخت. چه از منطق هگل و چه از عقیدهٔ کارگری دربارهٔ نان. » «خودآموزی مداوم، صداقتی مستمر در قبال درس‌های جدید تجربه‌، یکی از ابعاد اساسی ارجحیت مطلق عمل در حیات لنین است.»

[
ویرایش] صورتی طراز نوین از نگرش به واقعیت
لوکاچ در نهایت، در انتهای «پی نوشت»،سعی می‌کند لنین را در جمله‌ای توضیح دهد. «چهره لنین در ورای اعمال و آثارش،چونان تجسم عینی آمادگی پایدار بیان‌گر ارزشی جاودانه‌است – صورتی طراز نوین از نگرشی نمونه به واقعیت.»

[
ویرایش] جستارهای وابسته
اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
حزب کمونیست اتحاد شوروی
جوزف استالین
[ویرایش] پیوند به‌ بیرون
لنین رهبر همچنان محبوب
نقد لنینیسم از منظر مارکسیسم یا سوسیال دمکراسی؟
ارزیابی مختصری از دورهً لنین و استالین
برگرفته
)

Friedrich Engels

Friedrich Engels
From Wikipedia, the free encyclopedia
Friedrich Engels
Name:
Friedrich Engels
Birth:
November 28, 1820 (Wuppertal, Germany)
Death:
August 5, 1895 (London, England)
School/tradition:
Marxism
Main interests:
Political philosophy, Politics, Economics, class struggle
Notable ideas:
Co-founder of
Marxism (with Karl Marx), alienation and exploitation of the worker, historical materialism
Influences:
Kant, Hegel, Feuerbach, Stirner, Smith, Ricardo, Rousseau, Goethe, Fourier
Influenced:
Luxemburg, Lenin, Trotsky, Mao, Guevara, Sartre, Debord, Frankfurt School, Negri, more...
Friedrich Engels (
November 28, 1820, WuppertalAugust 5, 1895, London), a 19th-century German political philosopher, developed communist theory alongside his better-known collaborator, Karl Marx, co-authoring The Communist Manifesto (148). Engels also edited the second and third volumes of Das Kapital after Marx's death.
Contents[
hide]
[edit] Early Years
Friedrich Engels was born in
Barmen, Rhine Province of the kingdom of Prussia (now a part of Wuppertal in North Rhine-Westphalia, Germany) as the eldest son of a German textile manufacturer, with whom he had a strained relationship. [1] Due to family circumstances, Engels dropped out of High school and was sent to work as an nonsalaried office clerk at a commercial house in Bremen in 1838. [2] [3] During this time, Engels began reading the philosophy of Hegel, whose teachings had dominated German philosophy at the time. In September of 1838, he published his first work, a poem titled The Bedouin, in the Bremisches Conversationsblatt No. 40. He also engaged in other literary and journalistic work.[4][5] In 1841, Engels joined the Prussian Army as a member of the Household Artillery. This position moved him to Berlin where he attended university lectures, began to associate with groups of Young Hegelians and published several articles in the Rheinische Zeitung.[6] Throughout his lifetime, Engels would point out that he was indebted to German philosophy because of its effect on his intellectual development. [7]

[edit] England
In 1842, the twenty-two year old Engels was sent to
Manchester, England to work for the textile firm of Ermen and Engels in which his father was a shareholder.[8] [9] Engels' father thought working in at the Manchester firm might make Engels reconsider the radical leanings that he had developed in High school.[10] [11] On his way to Manchester, Engels visited the office of the Rheinische Zeitung and met Karl Marx for the first time though the pair did not impress each other. [12] In Manchester, Engels met Mary Burns, a young woman with whom he began a relationship that lasted until her death in 1862. [13] Mary acted as a guide through Manchester and helped introduce Engels to the British working class. Despite having a lifelong relationship, the two were never married as Engels was against the institution of marriage which he saw as unnatural and unjust.[14]
During his time in Manchester, Engels took notes and personally observed the horrible working conditions of
British workers. These notes and observations, along with his experience working in his father's commercial firm, formed the basis for his first book The Condition of the Working Class in England in 1844. Whilst writing Conditions of the Working Class, Engels continued his involvement with radical journalism and politics. He frequented some members of the English labour & Chartist movements and wrote for several different journals, including The Northern Star, Robert Owen’s New Moral World & the Democratic Review newspaper.[15] [16]

[edit] Paris
After a productive stay in England, Engels decided to return to
Germany in 1844. While traveling back to Germany, he stopped in Paris to meet Karl Marx, with whom he had an earlier correspondence. Marx and Engels met at the Café de la Régence on the Place du Palais, August 28, 1844. The two became close friends and would remain so for their entire lives. Engels ended up staying in Paris in order to help Marx write The Holy Family, which was an attack on the Young Hegelians & the Bauer brothers. Engels' earliest contribution to Marx's work was writing to the Deutsch-französische Jahrbücher journal, which was edited by both Marx and Arnold Ruge in Paris in the same year.[17]

[edit] Brussels
Between 1845 and 1848, Engels and Marx lived in
Brussels, spending much of their time organizing the city's German workers. Shortly after their arrival, they contacted and joined the underground German Communist League and were commissioned, by the League, to write a pamphlet explaining the principles of Communism. This became the The Manifesto of the Communist Party, better known as the Communist Manifesto. It was first published on February 21 1848.[18]

[edit] Return to Prussia
During the month of February in 1848,
there was a revolution in France that eventually spread to other Western European countries. This event caused Engels & Marx to go back to their home country of Prussia, specifically the city of Cologne. While living in Cologne, Engels and Marx created and served as editors for a new daily newspaper called the Neue Rheinische Zeitung. [19] However, during a June 1849 Prussian coup d'état the newspaper was suppressed. The coup d'état separated Engels and Marx, the latter was deported, since he lost his Prussian citizenship, and fled to Paris and then London. Engels stayed in Prussia and took part in an armed uprising in South Germany as an aide-de-camp in the volunteer corps of the city of Willich. [20] When the uprising was crushed, Engels managed to escape by traveling through Switzerland as a refugee and returned to England.[21]

[edit] Back in Manchester
Once Engels made it to England, he decided to re-enter the commercial firm where his father held shares in order to help support Marx with his publications. He hated this work intensely, however knew that his friend needed the support.
[22][23] He started off as an office clerk, the same position he held in his teens, but eventually worked his way up to become a joint proprietor in 1864. Five years later, Engels retired from the business to focus more on his studies.[24] At this time, Marx was living in London but they were able to exchange ideas through daily correspondence. In 1870, Engels moved to London and lived with Marx until the latter's death in 1883. [25]

[edit] Later years
After Marx's death, Engels devoted much of his remaining years to editing and translating Marx's unpublished works. However, he also contributed significantly to other areas, such as
feminist theory. Engels believed that the concept of monogamous marriage was created from the domination of man over women. Engels would tie this particular argument to communist thought by arguing that men have dominated women just as the capitalist class has dominated workers. One of the best examples of Engels' thoughts on these issues are in his work The Origin of the Family, Private Property, and the State.
Engels died of
throat cancer in London in 1895[26]. Following cremation at Woking, his ashes were scattered off Beachy Head, as he had requested.